مامان و بابای دل گنجیشکی

مـــــــــا اومدیــــــــــم

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام ما اومدیم دیروز ساعتای 4 اینا بود که رسیدیم ، چون تمام راه رو یه سره اومده بودیم و جایی برای ناهار خوردن نایستاده بودیم رفتیم خونه مامی جونم اینا ناهار خوردیم بعد اومدیم به سمت خونه خودمون از مسافرتمون بگم که سحر، رضا جونی رو بیدار کردم که سحری بخوریم ولی بلند نشد گفت ولش کن ما که تا قبل از ظهر میریم نمیتونیم روزه بگیریم.......و دوباره خوابید، منم در تلاش برای تمیز کردن خونه و جمع کردن وسایل صبح روز جمعه همزمان با جاری جونم اینا در تکاپوی آماده شدن و چیدن وسایل تو ماشینا بودیم ، برای رفتنِ اونا به سمت غرب و ما به سمت شمال.......اونا زود تر رفتن بعد از چند دقیقه دوباره با سنا جونم و همسریشون(جار...
31 مرداد 1391

حرف همه چی

ماه رمضان دیگه داره تموم میشه چقدرم زود گذشت این یه ماه حیف که هر سال این موقع ها دلم میگیره از اینکه امسالم جوری که میبایست بهره نبردیم از سفره ای که معبودمان به برکت این ماه عزیز پهن کرده بود ولی امیدم به سال آینده اس که جبران کنم امشب افطاری دعوت داشتیم تو تالار،که بعدا دیدیم تولدم بوده و به کسی چیزی نگفته بودن و همه دست خالی رفته بودیم(تولد هستی خانم دخملشون).......... مهمونی پسر خالم بود از خانواده پدریش که شامل عموها و بچه هاشون می بود حالا من تو مهمونی فامیلای شوهر خالم چیکار میکردم برمی گرده بــــــــــــــــــــه؟؟؟؟ اینکه مامیِ همسری میشه دخمل عموی پسر خاله من یا به عبارتی من میشم عروس دخمل عموی پسر خالم ...
27 مرداد 1391

شبای قدر

عــــــــــَــــــــــــجب شبی بود شبی که گذشت ، شبی برابر هزاران ماه یعنی چی میشه؟تقدیری که رقم میخوره برای تک تکمون تو شبای قدر یعنی تو لوح محفوظ الهی چی برامون ثبت شده؟ سالی که پیش رو داریم چه سالی خواهد بود؟ تو این شب آمرزیده شدیم یا نه؟ شبای قدر همیشه برام خیلی دوست داشتنی اند چون بعد از احیا و کلی طلب مغفرت از پروردگار اَلرحَم الّرحِمینم همیشه یه حس خاصی دارم یه جور احساس سبکی احساس میکنم روحم یکم سبک شده ای کاش این حسم نشاءت گرفته از آمرزش گناهانم باشه نه یه حس پوچُ واهی هر ساله تو این شبا کلی ابراز پشیمانی میکنیم برای سالی که گذروندیم با تمام کم و کاستی هامون و صد بار میگیم سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلا...
18 مرداد 1391

تولد تولد تولدت مبارررررررک

امروز 6/5/1391 سالروز میلاد همسری عزیز منه دیشب مهمونی دوره ای مون بود البته با یه هفته تاخیر،همسری هم گفته بودند مامان اینای خودتم دعوت کن از قبل با هم هماهنگ کرده بودیم که غذا رو از رستوران بگیریم و منم فقط کارای مربوط به سفره ی افطار رو انجام بدم صبح حدود ساعتای 9:30 اینا بود که مامانی اومد خونمون برنج برای شله زرد خیس کردیم و تاکسی گرفتیمو بدو بدو رفتیم بیرون، به دنبال یه پیراهن خوجل برای همسری به عنوان هدیه تولد دلم میخواست یه پیراهن با پارچه ی ساده براش بخرم آخه همه ی پیراهناش یا راه راهِ یا چهار خونه این شد که با هدف رفتیم تو یکی یکیِ مغازه ها ولی متا...
7 مرداد 1391

هیچی

ماه رمضان اومده ولی نمیدونم چرا حال وهوای همیشه رو نداره برام فردا مهمونی داریم....................... دلم گرفته خیییییییییییییییلی همش این حسو دارم   ...
4 مرداد 1391
1